تالار مرکزی، سالن وسط کلیسا، شبستان، صحن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کشتیرانی، ناوبری
کانال کشتیرانی
رودخانه قابل کشتیرانی
وابسته به انسان غارنشین
پایین ترین جزر و مد، جزر و مد خفیف، جزر و مد کمترین، کشندک
انتهای نزدیک
حوزه نزدیک
نزدیک
دوغاب سیمان
سیمان آب نگرفته، سیمان هیدراته نشده
سیمان هیدراته نشده
بطور مناسب، آراسته
مستلزم بودن
باریک شدگی، باریک شدن، تنگی مقطع، گلو، گلوکردن، گلویی، گلویی سر ستون، میان باریکی