سرهم کردن، سوارکردن، مونتاژ کردن، یکپارچه کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجموعه سازه
سوار
سوار کردن
اسمبلی، گِردآورد، مونتاژ
نقشه کلی
نیروی مونتاژ
تنش حاصل از تجمع
ارزیابی کردن
اررشیابی، ارزیابی، ارزیابی کردن
ارزیابی
تخصیص، واگذار کردن
متحد، وابسته، شریک شدن
ارتباط دادن، شریک شدن، وابسته، وابسته به
هزینه ثانوی، هزینه غیرمستقیم
انجمن، اتحادیه