جریان گسسته، گسسته، ناپیوسته
دیکشنری انگلیسی به فارسی
موجشکن منقطع
ناهمشیب
نرخ تنزیل
تنزیلی
اختلاف، مغایرت، ناجوری
گسسته کردن، مستقل
نقطه هزینه-زمان گسسته
گسستهسازی
خروج از هواپیما
پیاده شدن از کشتی، پیاده شدن از هواپیما، تخلیه کشتی، تخلیه هواپیما
گندزدا
گندزدایی
از هم پاشیدگی، تلاشی، فروپاشیدگی، فروریختگی، متلاشی شدن
فروپاشی، تجزیه
ثابت تلاشی