بدنه، بدنه (شیر)، پیکره، جسم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مرکز پر
مخروط جسم
نیروی پیکرهای، نیروی جسمی، نیروی حجمی، نیروی سطحی
تنش درونی
موج پیکری، موج حجمی
شبکه فضایی مکعبی با مرکز حجمی
شیشه رنگی
باتلاق، توربزار، خلاش، زمین باتلاقی
آهن خلاش
آهن باتلاقی، مارن، مارن دریاچهای، مارن مردابی
خاک مردابی
باتلاقی
آزمایش سایش بتن به روش بوهِم
جوشاندن، جوشش، چشمه آب گل آلود، غلیان
دیگ بخار